یادداشتهای روزانه

ساخت وبلاگ
شنبه 6 خرداد 1396 بالاخره عیادت کردن از مامان تموم شد توسط فامیل و آشنا. دیروز حتی مریم هم اومد.مامان هم کماکان به استراحتش نمیرسه ومن هم کاری ندارم .چون آش کشک خودشه باید مراقب باشه.حالم بهتر شده وفردا باید این قسطمو پرداخت کنم.رییس هم زحمت کشید در راستای تکریم ! 100 تا هم از حقوقمو نداد.تو قرعه کش یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 55 تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1396 ساعت: 5:02

دیروز یه مقدار کارا کم بود.البته پسررییس که میاد وکمک میکنه ، کمتر میشه.منتها همیشه اگهی تایپ نشده دارم دم دستم.بازم شکرر.تولد مهدی بود .گفتم بذار یه تبریکی کادویی بهش بدم.(عوض اون لباس مجلسی که کادو داده بود بهم دربیاد) یه مقدار هم احساس خوشحالی کنیم دااا.عصری هم خاهری جراحی پیوند پودر استخوان داشت یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 74 تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1396 ساعت: 5:02

چهارشنبه 10 خرداد 1396 مثل اینکه این سرماخوردگی وگلودرد نمیخاد دست از سر من برداره..دیروز طبق معمول سرکار بودم تا ظهر /وقت دکترهم گرفتم برا مامان.سرظهری هوس قورمه سبزی!!به سرم زده بود!یکی ازین غذای اماده شهر هستش که ماه رمضون هم دایره !وبا کلی مشتری..خلاصه یه پرس گرفتم ..اونقد خسته بودم که ساعت5 به یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 66 تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1396 ساعت: 5:02

سه‌شنبه 16 خرداد 1396 داره صدای اذان میاد..خداجوون ببخش اگه روزه نمیگیرم..چندوقت پیش یه خابی دیدم.14 خرداد بود .داشت اذان میداد منم با اذان اشهد میخوندم و سرمو گذاشته بودم رو مهر.گریه میکردم.همزمان با اشهد خوندنم یه نوری داخل مهر به چشمم خورد..تو خاب یه لحظه حس کردم من لایق این روشنایی ونور نیستم وگ یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 79 تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1396 ساعت: 5:02

خدایا به حق عظمت وخدایی خودت؛ به حق  خون شهیدانمون؛ به حق خون عزیزان بی گناهمون ؛ به حق انسانهای بی پناه؛ وبه حق بنده های مظلومت  شر وفتنه وناامنی  رو از سرزمینمون دور کن. آمین یا رب العالمین از خود صبح سردرد داشتم وناراحت و پریشانم همچنین .خدایا  ما ملت مظلومی هستیم .خدایا به عظمت و برکت این روزها یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 69 تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1396 ساعت: 5:02

جمعه 19 خرداد 1396 دیروز بعداز کار سریع رفتم باغ رضوان .راستش دلم یه ذره شده بود براآقاجونم.براش گلایول خریدم.رفتم پیشش وبهش گفتم که اقا جوون به دعات احتیاج دارم.مثه همیشه صلوات و فاتحه فرستادم برا شهیدامون.قرار بود خانوم محمدی خبر بده برم برا پختن شله زرد.که اونم حالش خوب نبود.تو یکی از کانالا کلیپ یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 56 تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1396 ساعت: 5:02

دوشنبه 22 خرداد 1396 صبحی که رسیدم محل کار سرکوچه طبق معمول ماشینو پارک کردم ؛ دیدم ریل صندلی حرکت نمیکنه چون برای تناسب خودم بایدصندلی جلو بکشم .هرکاری کردم دیدم از سابق هم وضعیتش بدتره.یه لحظه ریل صندلی رو هل دادم،دیدم یه تیکه اومد بیرون!یه چیزی مثه 2تا غلط خیلی کوچیک بود.خلاصه صندلی دیدم لق میزنه یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 69 تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1396 ساعت: 5:02

پنج‌شنبه 25 خرداد 1396 دیرور عصری رفتم زیردرخت گیلاس و حسابی گیلاس چیدم .ولی تا اومدم بالا یعنی عطسه و اب ریزش امونم نمیداد.یعنی کلا منگشده بودم تقریبا یه ماهه اینجوریم ازون موقع که ننه ام دستش شکست(27 بود اردیبهشت بود بنظرم) ازونو قته که منم ازنظر جسمی وضعیتم مساعد نیست.البته پیشامدو نمیشه حدس زد ی یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 67 تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1396 ساعت: 5:02

شنبه 27 خرداد 1396 جمعه بهمون واقعا خوش گذشت .شکرخدا باشه ...صبح زود بیدار شدم با خودم گفتم امروز یعنی جمعه اس.آخ جوون.پس بخابم !! یه ساعت نگذشته بود از خاب خوشم که خاله زنگید.قرارمون رفتن به روستابود و استنشاق هوای تمیز اخرین جمعه از فصل بهار..خلاصه خاله از خاب پروندمون و بیدارشدیم .خداروشکرش باشه یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 77 تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1396 ساعت: 5:02

داریم به روزای آخر بهار میرسیم .امروز روز وحشتناک پرکاری بود همراه با استرسهایی که نمیدونم به جز تایپ آگهی چی بود که باعث شد بود دست چپم بگیره !یه جوری میشم که حتی نمیتونم یه انگشتر تو دستم نیگه دارم!خلاصه ...از صبح علی الطلوع شروع کردم به کارکردن وروحیه ام مناسب نبود البته از شلوغی و پرکاری روزانه! یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 69 تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1396 ساعت: 5:02